سلام حدوددوسال پیش بایه پسر ازخودم یکسال کوچکتر عقدکردم یه پسر دیگه خواستگارخواهرم بود بخاطر جواب رد خانوادم ودشمنی باما ب پیش شوهرم رفت وهزارتهمت به من زد شوهرمم باورکرد وچنان بامن دشمن شد پیش خانوادش جارزد ک من شوکه شدم ودرخواست طلاق توافقی داد ولی من درخواست مهریه دادم وتلاش کردم بافشارقراردادنش منصرفش کنم اما چنان این پسربامن رفتار کزد ک دشمنم اینجور رفتارنمیکرد خلاصه من بعد ازشییش ماه طلاق گرفتم وازاین بابت خداروشاکرم واز خواستگارخواهرمم شکایت کردم ک بعدازدوسال تعقیب گریز پیداش کردیم درحالی ک بهترین پولدارترین دخترازدواج کرده بود منم ب جبران ب زنش گفتم اما اون حرفای دروع شوهرشوباورکرد وباعث فرارش شدالان چیزی که منو ازارمیده من ب حدی نامردی خیانت و دروغ دیدم ک نسبت ب هرچی مرده بدبینم وگاهی حس تنفردارم وواقعا باعث معظل شده طوری ک الان کسی پیداشده ک جونشم برام میده من چنان بهش بدبین میشم قضاوتش میکنم ک خودم بعدا خجالت میکشم تواین شرایطم شحاعتم بیشترتنهاموندنه نه موندن ادما برام مهم نیس ادما ترکم کنن